ولی از آن همه ،من اینجا به حرارت نور دلخوشم !
و به رسوایی قطراتی که به زمین نیامدند تا هفت قلم در مقابل آسمان خودنماییشان را رنگین کمان کنند ، ناخوش!
باران که باشی زلالیت در رگهای زمین رود می شود ...
و آفتاب قرن هاست بی اعتنا به وسوسه رنگین قطره ها
بی دریغ ،
همه وجودش را به درخشش صادقانه رود می بخشد .
در کلمات ذهن من آزادی واژه هایی آزاد دارد
و کلمات قلب تپنده فکرم
خوبی و بدی بی معنا و معنا خوبی و بدی ست !
اینجا وسعتش حتی به بیکران می رسد
و عظمتش به کهکشان
به لطیفی گلبرگ ، به سختی فولاد و به توصیفی تمام و کمال از هر چیز
مردمان به دنبال چیستند وقتی عشق اینجاست ،شوق اینجاست
و زندگی در چشمان من پلک می زند
همه معنا ها ساخته ذهن من است و تپش قلب من معنای همه ساخته ها

خدا اینجاست .....
خدا معنای قلب ماست
من به قلبم خشنودم
من به قلبت خشنودم
تــو رفـتـن رو ازم خواستي
يه روز قلبم و پس دادی
واسم سخت بود كه تنها شم.
مهم اينه كه تو شادي....
تو خوشبختي و آرومي.
با عشقي كه خودت خواستي.
چقدر شيرين دنياي.
كسي كه عاشقش هستي.
چه خوشحالم كه ميبينم تو خوشبختي.
با اينكه ميگذره روزام به هرسختي.
چه خوشحالم كه مي بينم
تو قلبت غصه ها مردن.
با اينكه چشماي عشقت منو از خاطرت بردن.
هميشه آرزوم بودي ولي حالا يه رويايي.
يه جور عادت شده واسم شباي سرد تنهايي
. ميدونم خنده ميميره روي لبهاي پژمردم.
تو شرابي و من بي تو هميشه سرد و افسردم
. چه خوشحالم كه ميبينم تو خوشبختي.
با اينكه ميگذره روزام به هرسختي.
چه خوشحالم كه مي بينم تو قلبت غصه ها مردن.
با اينكه چشماي عشقت منو از خاطرت بردن
روز مرد رو به مرد راستینی که مقام زیبای مردانگی رو درک کرده تبریک میگم
پدر ام قد همه دنیا دوستت دارم .....


فداش بشم الهی
میبینی چه جیگریه
قد همه دنیا دوسش دارم
همونطوری که قول داده بودم برات عکسشو آپلود کردم حوشنا جووونم،،،ببخشی دیر شد
اینم از علی داداشی گلم

تشنگی بهانه بود
من به خواب های کوچک تو اعتماد داشتم
چشمهای عاشق تو را به یاد داشتم
می وزید عطر سیب ...سمت های خواب های ساده و نجیب
من به جستجوی تو...در هوای عطر بوی تو...رفت و آمد کبود گاهواره ها...زیر چتر روشن ستاره ها...
تا هنوز تشنه ام...
تا هنوز تشنگی بهانه است...
آب بیصدا ترین ترانه است...
تا هنوز عاشقم...
تا هنوز صبر می کنم...
ابر می رسد...باد مویه می کند...چکه چکه از گلوی ناودان... یاس تازه می دود...
تا هنوز تشنه ام...
تا هنوز تشنگی بهانه است...
آب بیصدا ترین ترانه است...
تا هنوز عاشقم...
تا هنوز صبر می کنم...
تا هنوز صبر می کنم...
تا هنوز صبرمی کنم...


كنــــار تـــــو
در بــــاران قدم میزنمــ ،
چتـــر بــــراى چــــه؟
خیـــــال كـــه خیس نمیشـــود

ماه من!
غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معنی خوشبختی،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند؛
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟!؟

کرم زشت و تنها بود ، پیله بست ، پروانه شد
زیبا شد و رفت
حکایت توست با من اوج گرفتی شدی مال دیگری
✰✰✰

کاش یادت نرود،
روی این نقطه پررنگ بزرگ،
بین بیباوری آدمها،
یک نفر میخواهد،
که تو خندان باشی

تو بــــارون كه رفتي ، شبم زير و رو شد
يه بــغض شكســـته رفيــق گلــوم شد
تو بـــارون كه رفتي ، دل باغچه پژمـــرد
تمام وجـــودم توي آيينه خط خـــورد
هنـــوزم كه بارون تو كوچه ميباره
دلـــم غصه داره ، دلــــم بي قــــراره
نه شـــب عاشقـــانه ست ، نه رويا قشنگه
دلــــم بي تو خـــونه ، دلــــم بي تو تنـــگه
يه شب زيـــر بارون كه چشمم به راهـــه
ميبينـــم كـــه كوچه پر نـــور مـــــاهـــه
تو مــــاه منـــي كه تو بارون رسيدي
اميد منـــي تو شب نـــا اميـــدي
تو بارون که رفتی

هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
پنج وارونه چه معنا دارد
امروز تولدمه حالا 20 سالم شده
بهم گفتن دختر که رسید به 20 باید به حالش گریست
به هر حال
به همه تون تبریک میگم تولدم رو

این کیکم بخورید اگه تونستین
بخاطر مصادف شدن با روز جم هوری اس لامی از همه تون عذز میخوام اخه میگن فردا نحسه مجبور شدم امروز بیام دیگه
:D

در کتابی که می جنبد یاس
واژگان تردید رژه می روند در آستانه حضور تو
سرت را بالا بگیر...
من کلمه ی گیج انشای بی مهر توام.

می توان قابی ساخت و گلی کاشت در آن
از تبار گل سرخ
تا به هنگام خزان
غصه راهی نتواند که به دل باز کند
عمر استاد دراز
او به ما می فرمود:
اگر از عشق قلم بردارید و به آن رنگ محبت بزنید
و از آن رنگ سه تاری بکشید
در شب تنهایی
می توان نغمه آن ساز شنید!

خبرت هست؟
که از خویش خبری نیست مرا !

To chryso koureli
pou sta mallia tis forage i Nefeli
na xechorizi ap'olous mes st'ampeli
irthane dyo mikri, mikri aggeli
ke to klepsane
Dyo mikri aggeli
pou sta onira tous thelan ti Nefeli
na tin taïzoune rodi ke meli
na mi thymate, na xechnai ti theli
tin planepsane
Yakinthi ke krina
tis klepsan to aroma ke to forane
ki i erotes petontas saïties
tin perigeloun
Ma o kalos o Dias
tis perni to nero tis efivias
tin kani synnefo ke ti skorpa
gia na min ti vroun
Dyo mikri aggeli
pou sta onira tous thelan ti Nefeli
na tin taïzoune rodi ke meli
na mi thymate, na xechnai ti theli
tin planepsane
To chryso koureli
pou sta mallia tis forage i Nefeli
na xechorizi ap'olous mes st'ampeli
irthane dyo mikri, mikri aggeli
ke to klepsan

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

دوستت دارم بی آنکه بدانی
بی آنکه بخواهم تو را از آن خویش نمایم
بی آنکه رنجیر بر پای رفتنت شوم
دوستت دارم چه نزدیک و چه دور
چه با من و چه بی من
چه به من بیاندیشی و چه مرا فراموش کنی
تو را آنگونه که هستی
دوستت دارم

Life is like a piano . withe keys are happiness and black keys are sadly
when press this black and withe keys
It is life music
...

عسل خاله
جیگر خاله
نفس خاله
کجایی بیا دیگه منتظرته خاله

در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال .
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفر مي كردم .
*****
...
واي، باران؛
باران؛
شيشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
- چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
مي پرد مرغ نگاهم تا دور،
واي، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
*****
خواب روياي فراموشيهاست !
خواب را دريابم،
كه در آن دولت خواموشيهاست .
من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،
و ندايي كه به من ميگويد :
« گر چه شب تاريك است
« دل قوي دار،
سحر نزديك است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن مي بيند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبي،
- پر مرغان صداقت آبي ست -
ديده در آينه صبح تو را مي بيند .
از گريبان تو صبح صادق،
مي گشايد پرو بال .
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
- نه؟
از آن پاكتري .
تو بهاري ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را .
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو !
*****
...
در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن !
باز كن پنجره را !
تو اگر باز كني پنجره را،
من نشان خواهم داد ،
به تو زيبايي را .
بگذر از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
كه در آن شوكت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش،
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد .
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد؛
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش؛
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس .
صحبت از سادگي و كودكي است .
چهره اي نيست عبوس .
كودك خواهر من،
امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
شوكتي مي بخشد .
كودك خواهر من نام تو را مي داند
نام تو را ميخواند !
- گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! -
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات،
آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
باز كن پنجره را ! -
- صبح دميد ! .
*****
...
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند .
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوكواران تواند .
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك، اما آيا
باز بر مي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد !
*****
...
و چه روياهايي !
كه تبه گشت و گذشت .
و چه پيوند صميميتها،
كه به آساني يك رشته گسست .
چه اميدي، چه اميد ؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد .
دل من مي سوزد،
كه قناريها را پر بستند .
كه پر پاك پرستوها را بشكستند .
و كبوترها را
- آه، كبوترها را ...
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد.
*****
در ميان من و تو فاصله هاست .
گاه مي انديشم ،
- مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !
تو توانايي بخشش داري .
دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
- كه مرا،
زندگاني بخشد .
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا،
سطر برجسته اي از زندگاني من هستي.
*****
...
من به بي ساماني،
باد را مي مانم .
من به سرگرداني،
ابر را مي مانم.
من به آراستگي خنديدم .
من ژوليده به آراستگي خنديدم .
- سنگ طفلي، اما،
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت .
قصه بي سر و ساماني من،
باد با برگ درختان مي گفت .
باد با من مي گفت :
« چه تهي دستي، مَرد!
ابرباورميكرد.
*****
من در آيينه رخ خود ديدم
وبه تو حق دادم.
آه مي بينم، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
*****
...
بي تو در مي يابم،
چون چناران كهن
از درون تلخي واريزم را.
كاهش جان من اين شعر من است .
آرزو مي كردم،
كه تو خواننده شعرم باشي .
- راستي شعر مرا مي خواني ؟ -
نه، دريغا، هرگز،
باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .
- كاشكي شعر مرا مي خواندي ! -
*****
...
گاه مي انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي تو را
كاشكي مي ديدم .
شانه بالا زدنت را،
- بي قيد -
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
و تكان دادن سر را كه،
- عجيب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- كاشكي مي ديدم !
من به خود مي گويم :
« چه كسي باور كرد
« جنگل جان مرا
« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
*****
...
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها،
با تو اكنون چه فراموشيهاست .
چه كسي مي خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد !
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي،
- خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز بر پا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم .
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
- آويزد
*****
دشتها نام تو را مي گويند .
كوهها شعر مرا مي خوانند .
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند .
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردي پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست .
سخن از
متلاشي شدن دوستي است ،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
...
*****
سينه ام آينه اي ست،
با غباري از غم .
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .
...
من چه مي گويم،آه ...
با تو اكنون چه فراموشيها؛
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست .
تو مپندار كه خاموشي من،
هست برهان فراموشي من .
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند

دهانت را می بویند.
مبادا گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را می پویند...
روزگار غریبی ست نازنین...
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر فروران می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست نازنین.
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابانند
بر گذر گاه مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود.
روزگار غریبی ست نازنین.
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین.
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته ست.
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.

يك عشق عروج است و رسيدن به كمال
يك عشق غوغاي درون است و تمناي وصال
يك عشق سكوت است و سخن گفتن چشم
يك عشق خيال است و....خيال است و....خيال

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریكی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شكن گیسوی تو
موج دریای خیال
كاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می كردم