چراغ های عابر خاموش اند

در این شب دلگیر

 قلب کوچه را

ضربان گامی نیست

تمنای عبور رهگذری بیهوده ست

رفتن را جسارتی ست در باور گذشته هایم

و آنگاه

قدرت دستانم

 مسیر بصیرتی را دنبال می کنند ...

http://up.qatarbike.com/images/wd4gmiko0qcepxuvwia.gif


نا گاه ،

خراشی که برخورد مانعی بر پایم را زخم می کند

عذاب دو راهی رفتن و ماندن

و جنجال باوری که رفتنش تپیدن قلب کوچه ست

و ماندنی که ترک باور گذشتگان

و شروع تجربه ای سخت

شعرم را با خود می برد

آگاه از

ترس رفتنی که همیشه رسیدن نیست !







پ.ن : اینروزا اطرافم رو تردید فراگرفته :(


برچسب‌ها: تاریکی
نوشته شده توسط .»»---(¯`عاطفـــه ´¯)----» در پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۲ |