تا او را در یلدا یافتم
دلخوش به کوتاهی امروزم
فردا هم باش !

یلدا اغاز سفید بختی بهاری بود
که طبیعت اش عاشقی پیشه کرد
و زمستان زندگی اش شد
اما هنوز را
می شود
برف شد و از آسمان تا زمین رقصید
می شود
آدم برفی بود و خندید
می شود
عطر چای را در لحظه ها دم کرد
می شود
لبخند گرمی زد :)
عشق را در دستان گرمی برف بازی کرد :x
و سر خورد از میان غصه های یخ :P
و
آغازی شد
بهاری شد
********************
من به آغاز زمین دل بستم
و ز کابوس خزان می ترسم
و تو
ای هم قدم خش خش برگ
به من ز گرمی آتش بس سوزنده بگو
پ ن : می شود ، باش ؟ :P
مثل شبگردی که تاریکی شب اش را
با سوی فانوس خانه ای روشن محو می کند ،
و هر آن ناظر خاموشی چراغ است !
گمراهـــــــم ....
مثل چراغ راهنمایی به سمت راست <==
جاده ای متروک !
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است .....
پ.ن : دنیای این روزای من
بر این کویر تشنه
شعری بخوان
تا غزلواره ای از احساس بسرایم
شبهایم مهتابی ست
میدانم، ماه از همین دورها هم زیباست
و آسمان هنوز سقف امن دلتنگی هایم
باز هوایم سرد است
از باور سوزناکی
که در زمین دوری معنای دوستی ست
و چتر سقف باران !
من از لمس شاعرانه ی چکه ها برایت می خوانم
و از معجزه رنگین کمان
بر خاکستری شهر قافیه می سازم
هوا ابری ست ...
دلگیرم ،
دلگیر از برخورد حزن آلود شیشه و باران
از صاعقه ی بی بخار !
و از دوری ماه
میدانی ، عشق نهایت بخشندگی ست
و باران
بخشش بی دریغ عاطفه است
و من
همان سرد و خاموش کویر ام

شبی که باور دلم شکست
زمین لرزید ،
و تکه های این درد ،عمق تاریک شبم را ویران کرد
و نفس های در سینه حبس شده ی این باور بارانی
بغض حبابی رویاهایم را ترکید ....!
واجب عهد اما ،به سحرگاه نمازی ***که کند جال پریشان دلم را راضی

پ . ن : من و یک آه و غم چشمانی تر *** تو یک باور و سودای خیالی دیگر