http://gigadl.net/uploads/posts/2010-09/1285046722_hijab02.jpg


سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"


زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی !



نوشته شده توسط .»»---(¯`عاطفـــه ´¯)----» در یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ |